تنگسها
تنگسها
وقتی که شعر میشود باد
وشعور میشود کوه
گون ها برای رفتن
بی قرارند
اضطراب ماندن
تنگسها
شورش جمهوری علفها
نستعلیق شکسته گندم ها
غزل خوانی خورشید
ماه و مثنوی خوانی کیهانی
کهکشان را به جنبش ستاره های واژگان
زیر قلمها
به شورش میکشد
وقتی که چوپان مثنوی بر دعا کوه زیارت نامه ها
خلصنی من النار را
برای ارس های بی تاب میخواند
گله ها همچنان هاشور دره هایند
خط به خط نستعلیق کوه میشود
بز کوهی نوجوانی چوپان
شکار تفنگداران ثانیه ها شده است
تفنگداران دقایق
شکارگاه های عمر را میانبر میزنند
تفنگ سر پر مش صدرالله پر بود
ثانیه های جوانی هایش
در قصه هایی که بلند تعریف میکرد
مستهلک میشد
مثل دود چپق عبدالعلی
مثل شلیک آخر سرپر مش خانعلی
تیر کمان کودکان
زیر درختان توت و آلبالو
شیشه های افتراق را فرو میریخت
نگاه های کودک
در شکافهای چینه های زمان
محو میشد
لانه ی گنجشکان در چینه ها
دراحساس عابران
تخم آرامش میگذاشت
سرنوشت
سنگ غلافه
آغاز سرنوشت
خشونت توپ خانه ها
فاراب
شرم چشمهایت را غزل ها تخم میگذاشتند
چه شده که اکنون
واژه ها عریان
پا برهنه
به دامن طوفان زده اند
فاراب